2016 | درام. عاشقانه | 73 دقیقه
کارگردان : نوید محمودی
نویسنده : Henry Farrell
بازیگران : فرشته حسینی. بهرنگ علوی. نازنین بیاتی
خلاصه داستان : فرشته و نبی عاشق هم هستند. اما فرشته مجبور است به به همراه خانواده اش از افغانستان به ایران برود. نبی هم تصمیم میگیرد به خاطر فرشته به ایران برود و غیر قانونی از مرز ایران عبور کند.
برادران محمودی در «چند متر مکعب عشق» به وضوح مشکلات معیشتی مهاجران افغان را در بستری عاشقانه به تصویر کشیدند و این موضوع را به عنوان دغدغه مهم خودشان مطرح کردند، البته که در «چند متر مکعب عشق» پیرنگ عشقی داستان بر هر موضوع دیگری ارجحیت داشت و در نهایت نیز همان عشق تعیین کننده هر اتفاق دیگری بود. اما این بار برادران محمودی در نقش برادران داردنه ظاهر شدند و فیلمی مختص و ویژه مهاجران ساختهاند، آنها مانند داردنهها که سالهای سال است در حال پرداختن به موضوع مهاجران هستند، این بار با سر و شکلی تازه تر و پختگی بیشتر نسبت به اثر پیشین خود، روایتی را از مهاجرین افغان و البته داستان یک عشق به تصویر کشیدهاند. دوربین آنها در زمانهایی بیشتر شبیه به دادردنهها و نوع نگاه آنها به این مساله مانند دادردنهها بدون اضافه گویی و وقت تلف کردن است.
شروع فیلم با کلوزآپی روی صورت شخصیت اصلی و رفت و برگشتهای مداوم بین این کلوزآپ و مسیر پیش رو و صدای شخصی که در حال راهنمایی کردن مهاجرین است، حرکتی هوشمندانه و البته آرتیستیک است که هر بینندهای را سر شوق میآورد. بلافاصله پس از این صحنه، فیلم وارد داستان اصلی خود میشود و سفر شخصیت اصلی را نیز آغاز میکند. تیتراژ آغازین فیلم که از نقطه نگاه شخصیت اصلی و از درون موتورخانه اتوبوس بین راهی تصویر شده در ادامه طرح ابتدایی فیلم، حرکت هوشمندانه دیگری از محمودیهاست. پس از اینکه شخصیت اصلی داستان وارد شهر تهران میشود و با نامزد خود دیدار میکند و با توجه به صحبتهای آغازین فیلم، تشخیص اینکه «رفتن» در ادامه نمایش تلاش این دو جوان برای مهاجرت از یک کشور غریب به کشور غریب دیگری است، چندان کار سختی به نظر نمیرسد، و هر چه که فیلم در ادامه نمایش دهد در راستای این تلاش و سختیهای این اتفاق است.
بر خلاف «چند متر مکعب عشق» این بار برادران محمودی در نمایش بخش عاشقانه داستانشان کمی محافظه کارانه عمل کرده و دیگر چندان به جزئیات این عشق نپرداختهاند و در عوض به نمایش مصائب عشق در غربت و مهاجرت پرداختهاند. دو شخصیت اصلی فیلم که با یکدیگر نامزد هستند و قصد مهاجرت دارند، از لحظهای که تصمیم به نهایی کردن کارهایشان میگیرند در حال رفت و آمد هستند و دوربین بی قرار فیلم هم به طور مداوم آنها را همراهی میکند. برادران محمودی در انتقال حس شخصیتها و ایجاد حس اضطراب برای بیننده که هم پا با شخصیتهای فیلم ایجاد میشود، موفق هستند. در واقع نوع اتفاقی که در فیلم رقم میخورد نیز ناقل چیزی جز همین اضطراب، درماندگی و بی قراری نیست. بازی دو بازیگر اصلی فیلم به اندازه و خوب است و شخصیتهای آنها به درستی پرداخت شدهاند و به اندازه نیاز از ویژگیها و زندگی آنها در فیلم سخن گفته میشود. بردران محمودی موضوع و دغدغه اصلیشان را آن قدر پر رنگ کردهاند که تمام اتفاقات و کنشهای دیگر در پس این دغدغه اصلی قرار گرفتهاند، فیلمنامه خوبی که جمشید محمودی نوشته است باعث میشود تا سیر اتفاقات و صحنهها طوری رقم بخورند که بیننده لحظهای به چیزی به جز مهاجرت دو شخصیت اصلی قصه فکر نکند و این اتفاق مهمترین اتفاقی است که در فیلمنامه و فیلم رخ میدهد.
تلاش نوید محمودی در هر چه زیباتر کردن و در عین حال ساده تر کردن صحنهها تلاش قابل تحسینی است، او به اندازه دوربینش را جابجا میکند و قابهای مناسبی را برای نمایش اتفاقات انتخاب کرده است، گرچه که در زمانهایی از فیلم چند صحنه اضافی و یا شاید قابهایی بدون منطق در فیلم حضور داشته باشند، اما در کلیت فیلم، محمودی موفق میشود تا تصاویر خوبی را به بیننده عرضه نماید. شاخص ترین صحنه فیلم برای من صحنهای است که شخصیت اصلی فیلم به همراه دوستش سوار بر موتور راهی جایی میشوند تا پولی تهیه کنند، دوربین همگام با حرکت موتور تراول میکند و این دو را در حال حرکت نمایش میدهد، لحظهای کوتاه دوربین از موتور پیشی میگیرد و این دو از قاب خارج میشوند، و پس از ورود موتور به صحنه شخصیت اصلی فیلم سوار بر موتور نیست، و در چهره دوست او حسی از پیشمانی و نارضایتی وجود دارد، صحنه بعد از این اتفاق صحنهای است که نشان میدهد شخصیت اصلی قصه در حال کتک خوردن بوده است. این طراحی جذاب و پیاده سازی جذاب تر آن توسط محمودی میتواند یکی از هنری ترین صحنههای امسال سینمای ما باشد، صحنهای که در عین موجز بودن، بسیار گیرا و دیدنی است. ( استیون اسپیلبرگ در فیلم اسب جنگی چنین کاری را انجام داده بود، سربازی سوار بر اسب به سمت ارتش دشمن در حال حرکت بود و صحنه مدام بین سرباز و دشمن اسلحه به دست جا به جا میشود و در یک لحظه دشمن گلولهای شلیک میکند و صحنه عوض میشود، اسب سرباز بدون سوار وارد قاب دوربین شده و خبر از مرگ او میدهد).
فیلم در زمانهایی دچار مشکل در بیان منظورش میشود و همین موضوع باعث کمتر شدن میزان اثر گذاری آن خواهد شد، به عنوان مثال صحنههای حضور دو شخصیت اصلی در گاراژ و صحبت با شخصی که مسئول رد کردن آنها از مرز است کمی دچار افت نسبت به سایر دقایق فیلم است و بی دلیل آن قدر ادامه پیدا میکند و در عین حال بازی بد بازیگران را نیز با خود به همراه میآورد یا صحنهای که دو شخصیت اصلی وارد ساختمان در حال ساخت میشوند و به دنبال دوست خود هستند، و در پی آن خبر مرگ یکی از هموطنان خود که در حال مهاجرت غیر قانونی بوده را میشنوند به هیچ وجه خوب طراحی و پیاده سازی نشده و گویی قسمتی جدا از تمام لحظات فیلم است.هم حضور شخصیتهای دیگر در آنجا اضافی است و هم نوع گفته شدن و شنیده شدن خبر کاملا دم دستی و سطحی به نظر میرسد.
«رفتن» در بیان یک دغدغه مهم و قابل لمس موفق است، حس شخصیتها را به خوبی منتقل میکند و در عین حالی که مشکلات مهاجران را به طور موجز و بدون اضافه گویی بیان میکند، داستان یک عشق را نیز به تصویر میکشد، عشقی که برای بقا باید به جدایی کشیده شود و رفتن بهترین راه برای این بقاست.